آشنای بیگانه

بندگی کن پروردگارت را...

آشنای بیگانه

بندگی کن پروردگارت را...

اصولا نوشتن پست جدید ایده و موضوع خاصی را می طلبد! حالا من ماندم و حرف هایی که چون خوره افتاده به جانم و دارد بند بند وجودم را آرام آرام نابود می کند. مثل همیشه مبدأی جز قلبم لایق نمی داند... . ناگفته ها را باید گفت، بغض ها را باید نوش جان کرد، اما برخی احساسات راکلمات یارای بیان کردنشان را ندارند. میدانی، ترس از این دارند که نکند حق احساس بیان نشود و عقده ای شود ته دلمان برای همیشه...!

کاش قلم خوبی داشتم...!

بالاخره بعد از ماه ها انتظار، ماه موعود فرا می رسد، یا به قولی ماهی که خداوند خوانی می گستراند تا هرکس به اندازه ای که لایق آن است بهره ببرد!

و من باد نزدیک شدن میهمانی قند در دلم آب می شود!

نزدیک 10 روز از این ماه پرفضیلت می گذرد، ماهی که چندسالی است تازه دارم قدر می دانم، ماهی که برکات زیادی تا به حال برایم داشته! چیزهایی شبیه معجزه...و من در این ماه عدم حضور شیطان وسوسه دهنده را حس کردم! 

اما متاسفانه ناراحت می کند مرا تعبیرات یا صحبت هایی که در خصوص این ماه صورت می گیرد، بهانه گرمای هوا و طولانی بودن ساعت روزداری هم مضاف می شود بر علل بدگویی های عده ای بر این ماه عزیز...



-خاله و امیرحسین چیکار می کنند...خانم؟!

-خاله طاقت نمیاره تو خونه خودش!رفتن پیش مادربزرگم ماه رمضونی!

-مگه امیرحسین کلاس تابستونی نداره؟!

-کلاس نمی ره!مامانش بهش قرآن و زبان و روخونی کتاب داستاناشو بهش یاد می ده!

-وا! قرآن؟!؟!؟ قرآن به چه درد بچه می خوره! این همه کلاس خوب!

-...



-سلام، قبول باشه!دارم می رم مسجد، شما هم میای؟!

-سلااااام، دو روزه دوتا کلاس سنگین دارم، روزه نمی گیرم! نه مسجدی نیستم!

-...

(بماند نام کلاس های سنگینی که می رود!!!)




-ماه رمضون بهترین فرصته برای اینکه روخونی قرآنتو خوب کنی! ماشاالله همه شبکه ای هم پخش میکنه جزخوانی رو!

-خیلی سخته ها! معنیشم هیچی سر درنمیارم!

-برو الان داره تلویزیون پخش می کنه جز امروز رو!

-نه! الان نزدیک ساعت 2 میخوام برم خونمون، شبکه من و تو فلان برنامه رو داره!(ارمیای لعنتی)

-روزه ای آیا؟!

-بعله که هستم!

-ینی هم صدای زن گوش می دی و هم روزه می گیری؟!

-چیه؟!می خوام شاد باشم!خرمقدس بازی برا من درنیار!

-!، روخوانی قرآنت چی پس؟!

-بابا، گفتم که سخته! هیچی نمیفهمم! یه 15 آیه بقره رو خوندم!

(قرآن روی میز رو برمیداره و مث کتاب دوران مدرسش ورق میزنه!)

-هی با توام وضو داری؟!گناه داره بی وضو دست می زاری رو آیه قرآن!

-برو بابا، این آخوندا زر می زنن!

-...

(زیر لب آیه ختم الله علی قلوبهم و علی ابصارهم... را زمزمه می کنم!)



این فقط سه مکالمه متعلق به دیروز بود! در روز با موارد متعددی برخورد دارم! پیامک های دریافتی حال بماند!انگاری زبانم قفل می شود برای توضیح این که ...


پی نوشت1: یه حدیثی را خواندم با این مضمون که به دعاهایی که می کنید در این ماه دقت کنید! ببینید چه چیزی را از خداوند طلب می کنید!

دیدم سحرهنگام، دعای ابوحمزه ثمالی را بخوانم هم برای من بی سروپا کافی ست! 

پی نوشت 2: در کنار تمامی دعای موجود در مفاتیح، کتاب "بال هایت را کجا جا گذاشتی؟" از نظرآهاری، هم مرا بسیار آرام می کند...کتاب می خواهد برای هر نحله فکری ای که باشد...با هرنیتی و با هرگونه نقدی (که فارغ از همه این هاست!) مرا آرام می کند...قدر دان می کند و شاکر!

حتی شعرهایش...

دنیا دنیا سپاس از دوست خوبم زهره، بابت در اختیار قرار دادن آثار نظرآهاری!

پی نوشت 3: تازه امروز متوجه شدم عرفان نظرآهاری، خانم است نه آقا!!!

پی نوشت4:تولد علی کوچولو!

ماه سیه

نظرات  (۳)

:|
از اون جواب های کوبندت استفاده نکردی تعجبه:))
چقد از ماهی استفاده کردی :)
تولد علی کوچولو مبارک :))
راستی منم اولا فکر میکردم اقاس بعد سرچیدمش یکی دو سال پیش دیدم خانومه... :{
سحرم التماس دعا... من که همیشه دعا گوتم...

پاسخ:
هی دست رو دلم نذار که دریای خونه!
من و جواب کوبنده؟!
اصلن حواسم نبود که یکی هست این وسط که ماه+ی رو از دید ماهیلنه خودش میخونه!:)
موچکرم!
خیلی تو ذوقم خورد که خانمه!:(
اینم واسه سحر:...

محبوب تو واقعن نمیدونسی خانمه؟؟؟؟

بابا عکسشو که تو بضی کتاباش میزنه

یادته اون روز که رفتیم خریدیمش؟ واسه علی و نگارم از همون جا عیدی خریدی..

از اینکه تو اون روزت این دیالوگا رو با عادمای مختلفی داشتی خیلی خوشحالم- واسه کمتر کسی این هیجانات بوجود می یاد. میدونی معتقدم به اینکه هر کی رنج میکشه از دانستن ه. توجه کن به اینکه تو قبلن ها اینطور نبودی..

راسی هدفای تاسیس وبلاگت چی بودن؟

خبرای خوش: مصطفی داره کار دولتی پیدا میکنه

جهادیم احتمالن پژوهش وجود داره ولی اردو عقب افتاده انگار

منم تو نمایش عروسکی ایفای نقش میکنم امسال:)

 

پاسخ:
نه!!!خو من از کجا بدونم عرفان اسم دخترم هست!
اینایی که من دیدم عکس نداشت! اصلا از داستان شیطان،مسئول اصله هاش که در مورد سوسکه میشه فهمید نویسندش خنمه!ینی پرداختن به جزییات!
وقتی میخونم فقط یاد اون روز میافتم!:(
یکیش همون قضیه کذایی که مثل خوره افتاده بود به جونم!
میدونستم!:)
خوبه!
۲۲ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۵۵ بے بازگشتــــ ...
دلم تنگ شد برای دعای ابوحمزه .... :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی